بین بیداری و خواب
روبه روی تو در لحظه بی کران می نشینم...

راستی باز هم می توانم
بار دیگر از این پله ها
خسته
بالا بیایم
تا تو را لحظه ای بی تعارف
روی آن صندلی های چوبی
با همان خنده ی بی تکلف ببینم؟

بهترین لحظه ها...
لحظه هایی که در حلقه ی کوچک ما
قصه از هرکه و هر کجای زمین و زمان بود
قصه ی عاشقان بود